سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























مهندسی ماشین های کشاورزی (زندگی)

شاید بیش از یک سال است که جهت امر خیر در تلاش هستم تا بتوانم در انتخاب ، دچار مشکل نشوم. برای رسیدن به هدفم سعی کردم مطالعاتی در این زمینه داشته باشم و از مشاوران مورد اعتماد نیز استفاده کنم. در این مدت خواستگاری های فراوانی صورت گرفت که تا کنون تقدیر بر این بوده همچنان بدنبال مورد مناسب کفش هایمان را بساویم . اما این خواستگاری ها که بنده از آن به عنوان "کنکور ازدواج" یاد می کنم تجارب مفید و سازنده ای برایم در بر داشتند.
 در جلسات گفتگوی خواستگاری موارد جالب و قابل تاملی توجه مرا به خود جلب می کرد که شاید بازگو کردنشان من باب تجربه برای سایر دوستان مجرد مفید واقع شود .
یکی از موارد جالب اینکه متوجه شدم برخی افراد بسیار آرمانی فکر می کنند . از آنجا که بنده اکثرا با خانواده های مذهبی سر و کله زدم این موارد بیشتر به چشم می خورد . برخی افراد در انتخاب همسر به دنبال شخصی هستند که از لحاظ مسائل دینی نه تنها به واجبات بسیار پایبند باشد بلکه به مستحبات نیز اهمیت بدهد .شاید منتظر شخصیت عرفانی و نورانی با روح بلند و ضمیری روشن هستند که نتیجه سال ها زهد و عبادت می باشد . به نظر می رسد انتظار چنین خصوصیتی از یک جوان غیر منطقی باشد .
در مورد مسائل اعتقادی چنان سوالات کلیدی و کنکوری از طرف مقابل سوال می کنند که واقعا کنکور ازدواج را با کنکور تحصیلی اشتباه می گیرند . ممکن است جوانان امروزی به صورت مکتبی و تئوری با موارد اصولی و اعتقادی برخورد نکرده باشند اما نسبت به ارزشها معتقد و پایبند باشند .در یکی از موارد من گزینش ورودی حوزه علمیه را در جلسه خواستگاری احساس کردم ! و یا در مواردی یک جلسه سیاسی را بیش از یک جلسه خواستگاری احساس کردم !
در بعضی از موارد نیز متوجه شعاری بودن رفتارها و یا اهداف بودم ! یا واقعا فرد چنان خودسازی نموده است که نسبت به حرفش کاملا پایبند است و یا وافعا در حد یک شعار بوده و بعدا خود نیز متوجه آن خواهد شد.البته تشخیص آن با طرح سوالات متفاوت کار ساده ای می باشد . به هر حال برخی از گفته ها واقعا در حد شعار است و این نشان دهنده عدم تعقل و تفکر و یا عدم شناخت خود قبل از ازدواج می باشد . یکی از عوامل مهم در ازدواج در ابتدا شناخت خود و تفکر در مورد معیارها وخواسته های فردی و شخصی از زندگی و همسر آینده می باشد . اگر چنین امری تحقق پیدا نکند مسلما پیدا نمودن همسر ایده آل نیز کار بسیار سختی خواهد شد . در نتیجه ازدواج نا موفقی نیز بهمراه خواهد داشت .  
سخت گیری نسبت به برخی مسائل ساده و پیش و پا افتاده ، ساده گرفتن برخی مسائل مهم و حیاتی که می تواند شیرازه زندگی مشترک را برهم زند و یا نادیده گرفتن حد اقل مسائل مادی با تفکر ساده زیستی و پرهیزکاری جهت رسیدن به خدا ! موارد جالب توجه در کنکور ازدواج است .
شاید پایه برخی عوامل احساسی عمل کردن و برخی دیگر سخت گیری بی مورد و خشک مقدس بودن باشد . افراط و تفریط در هر مسئله ای مخرب و زیانبار است .
احتمالا ادامه دارد...


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 11:31 صبح توسط یحیی خدایان نظرات ( ) |

از 13بدر خوشم نمی آید زیرا :


1ولا: خرافات است


دوما: به اسم روز طبیعت پدر طبیعت را در می آورند


سوما: در این روز کاهور در شیراز چند برابر گران می شود


چهارما: سبزه های سفره هفت سین با این همه دبدبه و کبکبه و نمادین بودنش در روز طبیعت در خیابان ها زیر لاستیک ماشین ها و در گوشه و کنار پارکها در خون سبز خود می غلتند !


پنجما: روز بعدش "چهاردهم" که روز تولدم هست، بدترین روز بعد از تعطیلات به حساب میاد . تا وقتی درس می خوندیم چهاردهم باید به مدرسه می رفتیم . وقتی به سربازی رفتم اولین روز خدمتم چهاردهم فروردین بود . الانم که سر کار می رم باید از خانواده و شیراز خداحافظی کنم و چهاردهم سرکارم باشم . چقدر تنبل!


 پی نوشت :
مورد پنجم را جدی نگیرید !
بنده و خانواده محترم هیچگاه سیزدهم نوروز را بیرون از منزل بدر نمی کنیم زیرا روز قبلش که روز جمهوری اسلامی است آن را بیرون از منزل بدر کرده ائیم !


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 11:31 صبح توسط یحیی خدایان نظرات ( ) |

ای بابا خسته شدم چقدر تحمل کنم ، چقدر سرمو بندازم پائین هیچی نگم
بابا گردنم خشک شد...
منم می خوام راحت نفس بکشم ...
دوست دارم منم سرم و بالا بگیرم ویترین مغازه ها رو ببینم ...
مگه این جماعت رنگ و وارنگ می ذارن آدم راحت باشه ...
مامانم خرید لازم داره منم مجبورم همراهش باشم کمکش کنم... نمی تونم که بگم نه ، نمیام ...
حالا توی این شلوغی بازار و این کلاغ های رنگ لعاب کاری شده و بوی گند انواع ادکلن های خارجی که بعضی هاشون مثل پیاز اشک آدمو درمیارن ببین چه جهنمی درست می شه ...
یا باید منم مثا اونا باشم یا اینکه امل به حساب میام ...
اگه هوس کردم برم سینما و یا کافی شاپ یا هرجای تفریحی دیگه چنان با چشماشون آدمو ورانداز می کنن که انگار من دیگه حق ندارم به خاطر ظاهرم یه همچین جائی بیام و فقط مختص خودشونه ...
آقاجون چطوری بگم منم آزادی می خوام نمی خوام اسیر باشم...
نمی خوام اسیر هوا و هوسم باشم نمی خوام اسیر شیطون و اصحابش باشم ...
من آزادی می خوام ...


پی نوشت : فکر نکنید که این فقط مختص جنسیت خاص هست !


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 11:31 صبح توسط یحیی خدایان نظرات ( ) |

این روزها
آسمان از همراهی با من اجتناب می کند
تنها دل نگرانم
ستاره هایش و ماه تابانش را
با پرده ای سفید و ضخیم مواج گون
از نگاه منتظر و عاشقم پنهان می کند
تنها دل نگرانم
باز او را به خاطر چنین لطافتی می ستایم
و خود را به انتظار قطرات محبتش
آماده رقص و آواز می نمایم
تنها دل نگرانم
گونه هایم خیس و بارانی
اما نه از خروش مهربانه آسمان
آری از گرمای درون و آتش فشان چشمانم
این وسعت آسمان است که تسخیر قلب مرا خوب می داند
گله ای نیست
تنها دل نگرانم
مرا با خود عهدی است
هرچه دلتنگی بی امانم کند
هر چه بی مهری گریانم کند
آسمان هم بهایش را
محدودم کند
نه جای قهر است نه روی کینه
تنها دل نگرانم
صبر ،مدال و مقام قهرمان است
و در این کار زار
برنده ای نیست
 جز آنکه دل نگران است
و دلش را مزین به گوهر صبر گران است
و من تنها جدا ز تن ها
و تنها دل نگرانم

نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 11:31 صبح توسط یحیی خدایان نظرات ( ) |

یا مَن اِسمُه دَواء


شکر خدا تا حالا پام به اتاق عمل باز نشده بودو اهل بخیه نبودم(نه از اون اهل بخیه...بابا ذهنت کجارفت؟)
تا دیروز...                           
صبح گفتم خوبه امروز بشم همسر نمونه و یه مادرخوب،بعد از رُفت و روب خونه،رفتم خرید.کرفس و نعنا جعفری و اسفناج.پاک کردم،شستم،یه تفت کوچیک وپیاز داغ و..
.از بعد از ناهار خورشت شام رو بار گذاشتم.با خودم گفتم چه شامی بشه!ماست رو از دیروز درست کرده بودم.کمی استراحت وبعدش  رفتیم سراغ برانی.شروع کردم به پاک کردن اسفناج ها. که همسایه اومد در خونه و گفت:امروز چهارم ماهه ،روضه داریم ،یادتون نره.
اسفناج رو بعد از پاک کردن و2بار شستن،ریختم تو سینی که خرد کنم،که آقامون اومدن.منم شروع کردم به خرد کردن.چشمتون روز بد نبینه،چاقوی تیزو...بله به جای سبزی دست برش خرد...یه دفعه دیدم تیکه گوشت دستم روی چاقواِ.اگه به کسی نگین ما اصلیتمون کاشانیه.اهل کاشانم/روزگارم بدنیست/خرده هوشی دارم/سرسوزن ذوقی...ای بابا چرا رفتم تو فاز شاعری؟
بله حالا بدو دنبال گاز استریل وبتادین و خلاصه قیامتی شد.با دیدن اون همه خون داشتم غش می کردم.
کارم کشید به بیمارستان و اتاق عمل و بخیه...
تموم اینارو گفتم که بگم تو اون شرایط یه نفر خیلی بهم دلداری داد.حتی موقع بخیه زدن هم بالا سرم بود.(نه فکرتون نره جایی،آقامون نبودن.چون من که توی اتاق عمل بودم ، ایشون پشت در ،روی صندلی حالش بد شده بود.یحتمل جون دوستی ما کاشونیا به ایشون هم سرایت کرده بود!)
یه نفر خیلی بهم دلداری داد،یه خانم پرستار.اون قدر باهام صحبت کردو حواسم پرت کرد که من اصلاً متوجه نشدم کِی 5تا بخیه تموم شد.


امروز که روز ولادت بزرگ پرستاردشت کربلا،خانم زینب کبراست،برخودم واجب دونستم این عید بزرگ رو از همین جا به تموم پرستارها تبریک بگم.
راستی یه چیزی،ان شاالله:


تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجودنازت آزرده ی گزندمباد


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 11:28 صبح توسط یحیی خدایان نظرات ( ) |

به نام خدا
این روزها که میگذرد من خسته تر از همیشه هستم.
خسته از فشار کارهای انجام شده و خسته از حسرت هدف های نرسیده.
خسته از فضاهای شلوغ، بی نظم و پرهیاهو.
خسته از آدم های نزدیک و دورم؛
آدم هایی که دیگران را نردبانی برای خودشان تصور میکنند.
خسته از آدم هایی که افتان و خیزان، کورمال کورمال میروند و دست درازی میکنند و به اولین جای دست که میرسند، روی سرش میروند و با کوبیدن آن میخواهند خود را بالا بکشند.
خسته از کسانی که با عینک انتظار و توقع به همه چیز، همه کس و همه ی اتفاق ها نگاه میکنند و ملاکشان برای خوبی و بدی؛ منفعتی ست که از آن چیز، آنکس یا آن اتفاق به ایشان میرسد.
خسته شدم از آدم نماهایی که آدم ها را مثل اناری پیدا میکنند و آنقدر ازشان کار میکشند که پس از پایان مثل تفاله ای زباله وار به گوشه ای پرتاب...
خسته ام من. خسته از کسانی که صدای«عشق-عشق»آنها گوش فلک را کر میکند اما در عشق شان چیزی جز خودخواهی و خودبینی نمیبینی!
... منم و آه و دست نیاز...
 یارا! در این کویر آدمیت بشنو صدای العطشم را!
خدایا!
نمیدانم چند بار دیگر باید بخوابم و بیدار شوم؟ صبح را به شب برسانم؟ تا بیاید آن بیدار دل بیداری بخش! آن انسان به تمام معنا!
عزیزا! ما تشنه ایم...تشنه ی آمدنت...بیا ...خسته ایم...خسته از دوریت...ای انسان کامل!...بیا...بیا...بیا.


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 11:28 صبح توسط یحیی خدایان نظرات ( ) |

به نام خدا
یکی از دوستان تعریف می کرد:
بهمون گفتن یه جانبازقطع نخاعی که اهل دل هم هست،قراره از شیراز بیاد خونمون و مهمون ما باشه.برای درمان تو تهران کارداشت.
ازیک هفته پیش ،ما فقط در تدارک این بودیم که محیط خونه رو چه جوری آماده کنیم تا ایشون راحت باشن.از ذوق و شوق،که یه همچین سعادتی نصیبمون شده،سراز پا نمی شناختیم.می گفت شبی که قراربودفردا صبحش ایشون بیان،من اصلاً نخوابیدم.


فردا صبح وقتی اون جانباز اهل دل وارد خونه ی ما شد،حرفی زد که تن هممون رو لرزوند.


یه لبخندی زدوگفت:خیلی زحمت کشیدین،ممنون.اما به خدا قسم اگر مردُم همه ،این قدر ذوق وشوق نشون می دادن برای ظهورآقا،به خود امام زمان قسم،آقا ظهور می کرد.
........................                                     
راستی اگر امروز نغمه ی دلنواز
اَنَا المَهدی به گوشمون برسه،چی داریم که خدمت آقامون عرضه کنیم؟
یا ابا صالح    مددی مولا


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 11:28 صبح توسط یحیی خدایان نظرات ( ) |

به نام خدا
امروز صبح رفته بودم دانشگاه.یه سری کارای اداری داشتم.با (بی آر تی)

از میدون امام حسین(ع)،سوار شدم به طرف انقلاب.ایستگاه دوم پل چوبی و ایستگاه بعدیش پل روشندلان.
از پل روشندلان تا انقلاب خیلی راهِ.
پس چرااون روز نمی شد جلوتر بری؟اون قدر ازدحام بود که فکر می کردی چند صد متر بیشتر با میدون انقلاب فاصله نداری.طوری که ما تصمیم گرفتیم از همون جاونرسیده به میدون فردوسی برگردیم.
چرا مردم از راستی ها و چپی ها،همه و همه اون روز اومده بودن.هیچ کس طاقت موندن توی خونه رو نداشت.
چه سوالایی می کنی گلنار!
9دی.9دی


این طرفی و اون طرفی نداره همه ولایی هستیم.ولایت رو قبول داریم.امام حسین رو قبول داریم.امام زمان رو قبول داریم،ونایب بر حقش رو.
پشتیبانش هستیم تا به مملکتمون آسیبی نرسه.


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 11:28 صبح توسط یحیی خدایان نظرات ( ) |

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 11:6 صبح توسط یحیی خدایان نظرات ( ) |

<      1   2   3      

Design By : Pars Skin


[ وضعیت من در یاهو ]

[ ?پست الکترونیک ]

[ ? پارسی بلاگ ]


» ?پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «